islam



آيت الله حائري شيرازي


 بهاي عزت و استقلال




کودک يتيمي را فرض کنيد که مادرش او را با رخت‌شويي بزرگ مي‌کند. بچه پايش است، اما نان رخت‌شويي مادرش را مي‌خورد. زني بدکاره‌اي را هم فرض کنيد که آپارتمان، اتومبيل، نوکر، قالي‌هاي گران‌قيمت و تزيينات و تجملات فراوان دارد و بچه‌اش را هم با اتومبيل اين‌طرف و آن‌طرف مي‌برد. بچ? زني که رخت‌شويي مي‌کند به خان? آن زن بدکاره مي‌رود و مي‌بيند که آنجا نان و غذا و همه‌چيز دارند. به مادرش مي‌گويد: «آنها همه‌چيز دارند و تو هيچ نداري. بچ? آنها با اتومبيل بيرون مي‌رود؛ من کفش هم ندارم!» مادر چه مي‌گويد؟ مي‌گويد: «هميني را هم که دارم خوب است؛ اين نانِ حلال براي توست؛ نان عزت و پاکي است. آن بچه‌اي که ديدي، مادرش بدکاره است و خودش را مي‌فروشد و درآمدش را به بچه‌ها مي‌دهد».




وقتي به مکه مي‌رويد و برمي‌گرديد، مي‌گوييد: «بازارش آن‌طور بود؛ آب‌ونان و غذايش آن‌طور بود؛ همه‌چيزش ارزان بود؛ در بازارش همه‌چيز پيدا مي‌شد؛ اما در کشور خودمان صف داريم، مشکل داريم، قيمت‌ها گران است و…». اگر برويم به رهبر انقلاب بگوييم که وضع آنجا آن‌طور بود، آيا مثل بچ? آن رخت‌شو نيست که به مادرش گفت: «مادر، خانه فلاني چقدر دل‌باز بود»؟! بله، ما صف داريم، مشکل و فشار و زحمت داريم، شهيد دادن و تشييع جنازه داريم؛ اما ناموس‌فروشي و عزت‌فروشي نداريم. 




@haerishirazi


تو با اين کار، مرا تا پايان عمر مريد خودت کردي!




به مناسبت درگذشت محمد علي کشاورز


 عيد نوروز سال 1386 بود. محمد علي کشاورز، بازيگر پيشکسوت و نام آشناي سينماي ايران به شيراز آمده بود. از طريق فرزند خواهرش که ساکن شيراز بود، آشنايي با ايشان پيدا کرده بودم به حدي که به اسم کوچک صدايم مي‌کرد و هر از گاهي احوالي مي‌گرفت. اين بار تماس گرفت و گفت در اين سفر که شيرازم پدر شما را در ايام کريسمس در شبکه يک در کليسا ديده بودم و اين حرکت را خيلي پسنديدم، مي‌خواهم ولو کوتاه ايشان را زيارت کنم. با پدر مطرح کردم. استقبال کردند و بنا شد بعد از ظهر در يکي از پروژه‌هاي اطراف شيراز همديگر را ببينند.


 ديدار، به غايت در صميمت گذشت. پدر ميوه را پوست مي‌کند و با دست خود به دهان کشاورز مي‌گذاشت. کشاورز خاطرات شيرين بازيگري‌اش را مي‌گفت: مثلاً مي‌گفت در سريال هزار دستان در صحنه‌اي که بايد با گيوه به دهان مشايخي مي‌زد، آنچنان محکم زده که دندان جلويش لق مي‌شود و چند روزي با او قهر مي‌کند! يا در صحنه‌اي ديگر، ده دست کله پاچه مي‌خورد تا صحنه همانجور که علي حاتمي مي‌خواست در بيايد.


 در خلال خاطرات، سؤالي هم محمد علي کشاورز از پدر پرسيد که مدتي است خواب به چشمم نمي‌آيد. هرچه تلاش مي‌کنم در شبانه روز يکي دو ساعت بيشتر خوابم نمي‌برد. پدر گفتند از اضطراب است. شما حال دانش آموزي را داريد که فردا امتحان دارد، اما درس نخوانده و ترس معلم را دارد، اما از ترس اين معلم بايد به خود او پناه برد تا آرام شد. هيچ کس جز او نمي‌تواند اين اضطراب را درمان کند.


 بعد از بيان خاطرات، پدر پيشنهاد کرد در همين نزديک کارخانه‌اي هست که کارگرانش مشغول کارند، برويم و سري به آنها بزنيم. شما را ببينند خوشحال مي‌شوند. قوت قلبي براي ايشان است.


رفتيم بسمت کارخانه. نزديک کارخانه آقاي کشاورز با حجب و حياي خاصي و سر پايين رو به ابوي کردند و گفتند: «اين کارگرها وقتي مرا ببينند، چون ايام نوروز است توقع عيدي دارند و من هم چيزي همراه ندارم»


پدر لبخند شيريني زد، بعد يک دسته اسکناس صد توماني خشک به آقاي کشاورز دادند و گفتند: «اين هم تحويل شما»


وارد کارخانه شديم. کارگرها که محمد علي کشاورز را شناخته بودند، همه گِردش حلقه زدند. کشاورز هم به يادگار و هم به عنوان عيدي، اسکناس‌هاي صد توماني را امضا مي‌کرد و به ايشان مي‌داد. شور و شعف خاصي بين کارگرها حاکم شد. پدر هم به دقت برخورد پدران? کشاورز با کارگرها را زير نظر گرفته بود که چگونه به ايشان محبت مي‌کند.


 در وقت برگشتن، در ماشين آقاي کشاورز که حدود يک سوم اسکناس‌ها را اضافه آورده بود، آن‌ها را دو دستي به ابوي تعارف کرد. ابوي اسکناس‌ها را گرفت و در جيب پيراهن کشاورز فرو کرد. بعد گفت: حضور شما بين کارگرها خيلي تأثير گذار بود. بعد بي مقدمه دست کشاورز را بوسيد!


 يکّه خوردم. صحنه به حدي عجيب بود که تمام موي تنم سيخ شد و وجودم مور مور شد و البته در ماشين به غير من احدي نبود. کشاورز که منقلب شده بود، دو دستي دست پدر را گرفت و با اصرار در برابر تقلاي پدر که دستش را داشت مي‌کشيد دست ايشان را بوسيد و گفت: تو مرا تا پايان عمر مريد خودت کردي.


 تا سالها بعد که هنوز هوش و حواسي برايش باقي مانده بود به من تماس مي‌گرفت و مي‌گفت: «به پدر بگو يکي از مَرَده (جمع مريد به فتح ميم و راء) سلام مي‌رساند»




خاطره دکتر علي حائري شيرازي (فرزند مرحوم آيت الله حائري شيرازي) از پدر:  @dralihaeri




@haerishirazi


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Brian Beth اقلیم وجود Kathy نکاتی مهم و کاربردی مارکتینگ در فضای مجازی دانلود آهنگ جدید پشتِ اَبرهای سیاه